دوران کارشناسی ارشد در دانشگاه زاهدان

 

           یه استادی داشتم به نام عباسعلی آهنگر. این می گفت صبح و شب بشینید درس بخونید. هی می گفت صبح و شب درس بخونید و کار نکنید که می افتید. هیچ دیگه ما هم صبح و شب درس می خوندیم. اکنون بی منت بیشتر دانشجویانش با مدرک فوق لیسانس و عده ای دیگر نیز با مدرک دکتری بی کار و علاف هستند. آخه عباسعلی تو که می دونستی تهش بیکاریه، بیمار بودی می گفتی صبح و شب درس بخونیم واسه اینکه بیکار بمونیم!

 

           استاد راهنمایم یه اصفهانی طمع کار بود به نام پاکزاد یوسفیان. اونقدری که واسه پول پایان نامه من جوش زد واسه خود من و واسه پایان نامه اش جوش نمی زد. این استاد تنبل بود و گشاد. آنقدر گشاد که حد و اندازه نداشت. خیلی گشاد و تنبل بود.

 

           استادی دیگر داشتم به نام فرید خلیفه لو. ادعا زیاد داشت و چیزی بارش نبود. عقده ای هم بود و نمره کمی به پایان نامه من داد. یک نکته در مورد این استاد جالب توجه بود. آن هم اینکه روی باسنش خیلی حساس بود. همیشه در گرمترین فصل سال کتهای بلند بر تن می کرد. بچه های می گفتند روی باسنش خ حساسه .

 

بقیه اش دفعه بعد .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها